آغاز «زخم کاری ۳» با انتقام جواد عزتی+ زمان پخش انتقاد از رفتار غیرحرفه‌ای یکی از سامانه‌های فروش اینترنتی بر سر فروش بلیت فیلم «خجالت نکش۲» افشین رهنمون درگذشت مهدی سلطانی با «شغال» به شبکه نمایش خانگی می‌آید سریال «ترش و شیرین» به کارگردانی رضا عطاران دوباره در قاب تلویزیون + زمان پخش اجرای نمایش موزیکال «یه جور دیگه یعنی همین» در پردیس شمایل مشهد حکایت تتل بابایا و خاموش شدن مسئولان مؤسسه آوای خوش آزادگی | درباره استاد «کامبیز روشن روان» آهنگ‌ساز برجسته معاصر ماجرای ساخت سردر برای قدیمی ترین دبیرستان مشهد | سروده «بهار» و مرمر اهدایی حجارباشی درباره برنامه تلویزیونی«حولی همسده» و آشتی با گویش‌ محلی روزی که ابزار نوشتن از خود نوشتن مهم‌تر می‌شود! مرور تازه‌های نشر در خرداد ۱۴۰۳ تهیه‌کننده فیلم «مریم مقدس»: باید فیلم زندگی و سلوک شهید رئیسی ساخته شود مروری بر فروش فیلم‌های سینمایی خراسان‌رضوی در هفته‌ای که گذشت (۱۹ خرداد ۱۴۰۳) آیا «حامیم» خواننده جوان پاپ، توانایی خواندن را از دست داده است؟ اپرای ایرانی به روایت «علی قمصری» روی صحنه علت توقف پخش سریال «بدل» چه بود؟ | آیا پای «رضا عطاران» در میان است؟ همراه با «مهر و ماه» روی موج رادیو «جیغ» سیامک انصاری در راه شبکه خانگی
سرخط خبرها

صدای میان مهِ

  • کد خبر: ۱۷۶۸۹۴
  • ۰۹ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۶:۲۵
صدای میان مهِ
ابر‌ها روی کوه سبز روبه رو خیمه زده بودند و از همان اول صبح مشخص بود که قصد سرازیر شدن به پایین جنگل دارند. مه خودش را گسترش می‌داد و از نوک درختان آرام آرام فرود می‌آمد به سمت پایین.

خاتون و ریحان، خواهران دوقلوی ساکن روستایی هستند در دل جنگل‌های لاهیجان. بعد از فوت همسرانشان هردو باهم زندگی می‌کنند. همدم یکدیگرند برای سال‌های تنهایی. هفته‌ای یک بار پیاده می‌روند تا امامزاده بالای تپه که قبر شوهرانشان هم آنجاست در جوار امامزاده.
روز اول محرم بود.

ابر‌ها روی کوه سبز روبه رو خیمه زده بودند و از همان اول صبح مشخص بود که قصد سرازیر شدن به پایین جنگل دارند. مه خودش را گسترش می‌داد و از نوک درختان آرام آرام فرود می‌آمد به سمت پایین. خاتون که بیرون خانه ایستاده بود، ریحان را صدا زد که «چرا این قدر دیر می‌جنبی، من خمیر دارم توی تشت و باید زود برگردیم تا ترش نشه» ریحان سرش را از پنجره در آورد و گفت که کفش هایش را پیدا نمی‌کند.

خاتون گفت «کفش نمی‌خواهد با همان دمپایی بیا» ریحان که چاره‌ای نیافت آمد و هردو آرام آرام راه افتادند به سمت قبرستان. شرجی بود و صدای زنجره‌ها هوا و فضا را پر کرده بود. خاتون گفت «به خاطر اینکه زودتر برسیم و برگردیم بیا میان بر از دل درختان برویم» ریحان هم انگار تقصیر تأخیرش را پذیرفته بود، قبول کرد. آن‌ها از مسیری بیراهه به سمت امامزاده راه افتادند. مه تقریبا خودش را پهن کرد روی زمین طوری که فقط چند قدم جلو پا دیده می‌شد. ریحان گفت «باید الان‌ها می‌رسیدیم» خاتون گفت «بیا خیلی چیزی نمانده» چند دقیقه دیگر راه رفتند، اما مسیر فقط درخت بود و بوته که توسط مه محاصره شده بودند.

ریحان روی یک تخته سنگ نشست و گفت «نفسم گرفت! خوب از همون مسیر اصلی می‌رفتیم. تو که بلد نیستی چرا گفتی میان بر بزنیم» خاتون گفت «همه اش تقصیر توست اگر دیر نمی‌جنبیدی این جور گرفتار مه نمی‌شدیم» ریحان گفت «تو همیشه عجله داری و تقصیر را گردن بقیه می‌اندازی» خاتون گفت «تو مغروری و فقط فکر خودتی. من گفتم که خمیر دارم توی تشت» در همین حین صدایی از دور و لای مه‌ها به گوش می‌رسید. ریحان گفت «هیس! یک صدایی میاد» صدایی آهنگین و زمزمه وار به گوش می‌رسید که «باز این چه شورش است که در خلق عالم است...»

خاتون گفت «این صدای میرزا نصرا... است که علم می‌چرخاند» ریحان گفت «ها‌ها، بلند شو» و بعد هردو به سمت صدا با عجله راه افتادند. با هر قدم صدا نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد. آن‌ها عاقبت پرچین‌ها و هاله سنگ قبر‌ها و ساختمان امامزاده را دیدند. میرزا نصرا... داشت علم می‌چرخاند و سنت خبر آمدن محرم را انجام می‌داد. ریحان و خاتون کنار یکی از قبر‌ها نشستند تا نفسشان جا بیاید. میرزا را صدا زدند تا نذری‌های محرمشان را بدهند. به نشان ارادت هر کدام یک روسری به علم بستند و بعد دعا کردند.

عکس: زینب کریمی

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->